کوچه‏های آشنا

کوچه‏های آشنا

 

بچه‏ها، من بوی برف و باران را دوست دارم.

بچه‏ها، من بوی گل و کوچه را دوست دارم.

بچه‏ها، من امروز با خاطراتم پرواز کردم و همنشین کوچه‏های آشنایی ده شدم.

در کوچه‏های خاکی، بوی محبت جاری بود. همه می‏خندیدند.

بچه‏ها، من در کوچه خاکی، تنی چند را دیدم که زمانی با هم راه خاکی خانه تا مدرسه را طی می‏کردیم.

بچه‏ها، من امروز خودم را دیدم، با همان روپوش سرمه‏ای کم رنگ... و با حسرت از مقابل نگاه آشنایش گذشتم.

خواستم با او درد دل کنم، وقت نداشت.

مثل همیشه دیر کرده بود...

بچه‏ها، من امروز با خاطراتم پرواز کردم و با کوله باری از حسرت بازگشتم...