v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

روان شناسی نگرش

نکاتی بسیار مهم برای پدران و مادران-قسمت یازدهم


دسته بندی : فلسفه پدری و مادری

رشد ادراکی یا عقل بین 7 تا 13 سالگی

میدانیم بین 7 تا 11 یا 12 سالگی مرحله درک  عملیات واقعی و عینی از نظر رشد عقلی یا شناختی میباشد.

برای انسان عاقل و سالم و هیچ تضادی بین احساس و اندیشه نیست و هیچ جنگی بین قلب و مغز در نمیگیره بلکه احساسات و عواطف و هیجانات او تحت تاثیر عقل اوست.

 

چگونه عقل بوجود امده ؟ انسان در ابتدا آبزی و سپس درختزی بوده و تمام وقت روز خود را مشغول چرا و خوردن گیاهان بوده است اما وقتی با موضوع اتش و خوردن گوشت برخورد میکنه چون اوقات فراغتی به دلیل سیر بودن پیدا میکنه در نتیجه نظاره گر جهان شده و لذا طبیعت زمینه ای برای رشد عقل و قسمتهای جدید از مغز رو فراهم میکنه.

 

یکی از گرفتاریهای بچه ها تا قبل از 7 سالگی که خوشبختانه در 7 سالگی به پایان میرسه موضوع خودمداری و خودمحوری و خودشیفتگی در اونهاست ....یعنی اگر شما یک حبه قند را در لیوان آب حل کنید و از کودک 5 ساله بپرسید قند چه شد؟ به دلیل خودمداری و خودشیفتگی اش احتمال دارد بگوید که قند پنهان شده تا من او را بخورم ...اما اگر همین سوال را از کودک 9 ساله بکنید خواهد گفت قند به ذرات آب چسبیده و حل شده......... و یا مثلا کودک 4 ساله تصور میکند خورشید برای او طلوع کرده و شب میرود تا او بخوابد.. اما در 8 سالگی احتمالا خواهد گفت خورشید متولد شده و رشد پیدا کرده است.

 

کودک قبل از 7 سالگی از موضوع برگشت بی خبره و همچنین توانایی طبقه بندی متداخل رو نداره یعنی میتونه بر اساس رنگ یا شکل طبقه بندی کنه اما اگر رنگ و شکل رو ترکیب کنیم توانایی طبقه بندی اونها رو نداره و نیز با مفهوم تقدم و تاخر و همچنین مفهوم جزء و کل آشنا نیست یعنی اگر شما به یک کودک 5 ساله بگید یک آدم بکش که دستش از خودش بزرگتر باشه این کارو میکنه ولی با این مفاهیم بعد از 7 سالگی آشنا میشه.

 

اگر از یک کودک 7 ساله بپرسید برادر داری میگوید یکی دارم ولی اگر از او بپرسی برادر تو برادر دارد میگوید نه .. یعنی رابطه های دو جانبه را متوجه نخواهد شد. ....یا اگر بپرسی یک کیلو اهن سنگینتر است یا یک کیلو پنبه خواهد گفت یک کیلو اهن....

کودک ان زمانی امادگی درک ریاضیات رو پیدا میکنه که متوجه بشه اگر چیزی تقسیم بر چیز دیگری شد و جوابش یک بود یعنی ان دو چیز با هم برابرند ولی کودکان تا 10یا 11 سالگی متوجه چنین مطلبی نخواهند شد.

کودک بعد از 7 سالگی چون دیگر نمیخواهد مطالب را فقط مانند گذشته بشنود بلکه میخواهد برایش تصویر ذهنی بسازد و در نتیجه انرژی روانی خود را معطوف چیزهای دیگر میکند غالب اوقات پدر و مادر به اشتباه به نظرشان میرسد که کودکشان هوش یا حافظه سابق را ندارد که کاملا اشتباه فکر میکنند.بچه ها تا 9 سالگی متوجه نمیشوند که اگر 3+4 مساوی 7  هست پس 3-7  مساوی 4 است و این تجریه تحلیلها برای سن او مشکل است لذا بخاطر این مشکلات فرزند ما در درک واقعیت جهان دارای محدودیتها و موانعی است و باید انها را کمک کرد تا رشد عقلی خود را بدست اورند.

عواملی که باعث رشد عقل میشوند :

1-کسب علم مخصوصا ریاضی فیزیک شیمی بیولوژیک و علوم اجتماعی و انسانی

2-مطالعه مفید بطوریکه مطلب حاوی موضوعات جالب و اموزنده باشد

3-ورزش

4-موسیقی

5-درگیر شدن در هر تجربه مطلوب

6-آرامش و امنیتی که به او اجازه میده فعالیتهای ذهنی خودشو سرو سامان بدهد.

 

اگر بین 7 تا 13  سالگی کودک در مرحله حس و هوش و تخیل باقی بمونه و رشد ادراکی و عقل در او صورت نگیره  ما در کار تربیت او کوتاهی کردیم.اولین اصلی که کودک انسانی باید فرابگیرد اصل این همانی است یعنی واقعیت جهان اطراف را همانطور که هست ببیند و نه در دنیای ذهنی و تخلی خودش ر واقعیت را بهتر یا بدتر کند و به دنبال انکار و فرافکنی و جانشینی که از مکانیسمهای دفاعی هستند نرود.کودک در این سن و سال باید به دنبال استدلال منطقی بره و حالت دلیل تراشی رو به عنوان پایه ای در نظام فکری و ذهنی خودش قرار نده بجای توضیح یک مساله به دنبال توجیه اون نباشه.

دومین اصلی که باید فرابگیره اصل علیت است یعین باید بفهمه که در این جهان هیچ اتفاقی بدون علت و سبب هرگز اتفاق نمیفته.و تقدم و تاخر زمانی و مساله همبستگی رو با علیت اشتباه نگیره و بتونه سیستم باورهاشو طوری انتخاب کنه که در اون هیچ ضاد و تناقضی نباشه.

کودک انسانی بین 7 تا 13 سالگی احتمالات مختلف رو متوجه میشه ولی اشکال کارش اینه که نمیتونه به این احتمالات وزن و باری بده.او باید بتونه بین واقعیت و عینیت و ذهنیت تفاوت قائل بشه.

عامل رشد ادراکی به مقدار زیادی درونی و جنبه ارثی ژنتیکی و تحولات سیستم عصبی و مغز رو داره و لذا کوشش محیط اموزشی و پدر ومادر گرچه تاثیر داره اما نقش اصلی در درون بدن و مخصوصا سیستم عصبی و مغز کودک انسانی اتفاق می افته و پدر و مادر همینکه نقش خود را در حد معقول انجام دهند  احتمالا به هدفهای خود خواهند رسید.

نکته اهمیت دار این است که اگر ما کار رو برای کودک بسیار ساده کنیم و پاسخ هر پرسشی را تمام و کمال در اختیار او بگذاریم او را از اندیشیدن و پرسش بیشتر باز میداریم و در واقع در این کار اخلالی بوجود می اید پاسخ هر سوالی مخصوصا بین 7 تا 13 سالگی باید با این امید باشه که سوالهای تازه و جدید و عمیقتری رو در ذهن فرزندان ما ایجاد کنه و ذهن فرزند ما فعال در این زمینه باقی بمونه لذا جوابها نه بصورت قطعی بلکه بصورت نسبی باشه تا در حال حاضر از نظر کودک فهمیده تلقی بشه ولی همچنان به دنبال نه تنها پاسخ بلکه سوالهای جدیدتر باشه.

 

رشد ادراکی یا عقلی بین 13 تا 19 سالگی

 

اهمیت عقل تا انجاست که شاید بتوان گفت شرط سلامت و سعادت و و زندگی خوب و فراهم امدن محیط اجتماعی مناسب بر دو اصل استوار است 1-کودکی خوب داشتن 2- داشتن و بکاربردن عقل

میدونیم هوش کلی و عمومی منو شما زمینه ای رو فراهم میکنه که عقل بتونه بر روی اون قرار بگیره در نتیجه ارتباط بسیار مهم و اساسی بین هوش و عقل وجود داره و در حالیکه بسیاری از مردم باهوشند این احتمال و امکان وجود داره که به رشد عقلی مناسب نرسیده باشند لذا مردمان باهوش کم عقل را زیاد میتوان دید و اصولا هوش در چارچوب کمی سطحی و ظاهری و کمی علمی حرکت میکنه در حالیکه عقل به جنبه باطن و پنهان و در نتیجه زمینه های تجریدی و انتزاعی کار داره .نوچوان بین 13تا 19 سالگی به وزن و بار و اهمیت موضوع ها پی میبره و میتونه اهمیت یک موضوع 30 برابر موضوع دیگر ببینه و از جانب دیگه با موضوع های " اگر if  " برخورد درستی بکنه و نتیجه گیری های عجیب و غریب گذشته رو نداشته باشه مثلا نتیجه گیریهای عجیب و غریبی مثل اینکه" اگه ما به اون مهمانی نمیرفتیم پس تصادف هم نمیکردیم پس مقصر اونهایی بودند که ما رو به مهمونی دعوت کردند"  رو نداشته باشه.

میدونیم همه ادمها طرح هایی برای موضوع ها تو ذهنشون دارند یعنی همه ما سیستمهایی در ذهنمون آماده کردیم که تجربیات و حوادث بیرون رو به درون میبریم و در درون اونها قرار میدیم اما به مجردی که تفاوتی بین موضوع تجربه شده با اگاهی و شناخت خودمون میبینیم احتمالا باید طرح تازه ای بوجود بیاریم و مطلب تازه رو به اونجا منتقل کنیم ولی وقتی ما برخورد درستی با درون و بیرون نداریم و کوشش میکنیم موضوع بیرونی رو با طرح درونیمون تطبیق دهیم و بیامیزیم در حالیکه یکی نیستند ما را دچار کج فهمی خواهد کرد ...لذا وقتی فرض من اینست که قانون میتواند تغییر نکند برای توضیح و توجیه موضوعات در قالب قانون قدیمی به خود فریبی و و دگر فریبی میپردازم در حالیکه میدونیم در دنیای امروز قانون کشف شدنی است نه وضع  شدنی لذا آنزمانی که روابط و شرایط دگرگون میشن حتما قانون هم باید تغییر کنه.

نوجوون در مسیر رشدش از 13 تا 19 سالگی به مرور توان اینو پیدا میکنه که بجای اینکه در مقابل مسائل واکنشی عمل کنه به موضوعات و مسائل خودش پاسخ مناسب رو بده یعنی مثل کودکی در مقابل هر عملی عکس العملی نشون نده بلکه شرایط رو ارزیابی کنه و مورد مطالعه قرار بده و اگاهی و دانش لازم رو بدست بیاره و مشورت کنه و بعد در مقابل موضوع یا  مساله پیش اومده برخورد مناسبی کنه.

یکی از مواردی که نوجوونها با اون به درستی برخورد نمیکنند موضوع اهمیت دادن بسیار زیاد به مطلب علیت یا چرایی حوادث است که در بسیاری موارد برای آنها حتی مهمتر از واقعیت و یا احتمالا حقیقت است ....مثلا به فلانی میگویی چرا با این آدم معتاد که پرونده سیاهی داره میخوای ازدواج کنی ؟جواب میده اگه به زندگی اون آدم معتاد نگاه کنید و با شرایط زندگی و پدر و مادر او آشنا بشید اون بیچاره یک قربانی است و در این زمینه تقصیری نداشته و مسوولیتی متوجه او نیست در حالیکه این مطالب در یک دادگاه برای تخفیف جرم میتونه مفید باشه ولی برای ازدواج نمیتونه موضوع بحث یا گفتگو باشه لذا نوجوون فکر  میکنه چون این فرد قربانی شده باید بهش کمک کرد و باید دانست که این نتیجه گیری غلط است زیرا کمک کردن در هر زمینه ای شاید درست باشه اما از طریق ازدواج مردم به یکدیگرکمک نمیکنند  زیرا ازدواج جایی برای کمک به دیگری نیست.لذا نوجوون در بسیاری از موارد منحرف و افراطی و واپسگراست.درصد کمی از مردم در  19 یا 20 سالگی به کمال عقلی خود میرسند.

میدانیم ریشه اصلی و اساسی رشد عقل در میزان هوش فرزند ماست.لذا بچه هایی که بهره هوشیشون بیشتر است زمینه و امادگی بیشتری به جهت رشد عقلی بیشتر دارند .خوشبختانه مطالعات نشون داده با گذشت زمان افزایش هوش در میان مردمان جهان دیده میشه.

بر اساس مطالعات رشد یا تولید سلولهای مغز بعد از تولد متوقف میشه ولی اگر فرد درگیر تجربیات بسیار جالب و تازه و جاذب و از طرف دیگر درگیر فعالیتهای ورزشی بشه همچنان به تعداد سلولهای مغزی اضافه میشه.

چند مورد دیگر که علاوه بر موارد قبلی موجبات رشد عقلی رو فراهم میکنه به قرار زیرند :

1-     فرزندانمونو درگیر بحث و گفتگو و مخصوصا مشورت کنیم و بهشون فرصت بدهیم که از توانائیهای کلامی و عقلی خودشون در جهت توجیه و توصیف و توضیح و تحلیل حالات و احساسات خودشون استفاده کنند لذا هرگونه سخن بحث استدلال و گفتگو میتونه مفید باشه.

2-     با ایجاد محیط مناسب و موقعیت و شرایط مطلوب و سازنده به اونها فرصت بدهیم که از جنبه های مختلف وجودشون بهره بگیرند و حواس و احساسات متفاوت خودشونو بکار ببرند و مخصوصا با دوستان خوب و مناسب  در حالیکه این اموزش در میان افراد دوست و هم سن و سال هست با آرامش و خاطری آسوده ادامه پیدا کنه

3-     به اونها فرصت بدهیم که احتمالات و حوادث مختلف جهان رو بررسی کنند یعنی با این فرض که اگر چنین نشده بود چه احتمالاتی پیدا میشد افق فکری خودشونو افزایش بدهند.

4-     فرزندانمونو از باید و نبایدها در زمینه تفکر و تعقل ازاد بگذاریم و این حقیقت رو بپذیریم که انسان در جهت ضمیر و ذهن و تفکر ازاد است . هر کوششی به جهت محدود کردن او را با مشکلات زیادی همراه میکنه و اصولا در بسیاری موارد این محدود کردن غیر ممکن است.بنابراین به اونها اجازه بدهیم هر سوالی رو مطرح کنند و یا مطلبی رو طرح کنند و حتی انتقاد و اعتراض را راحت و آسوده بیان کنند و از طریق رها کردن ذهن ظرفیت خودشونو برای تفکر و تعقل افزایش بدهند.

5-     به اونها لذت اندیشیدن و درک و فهم رو بیاموزیم و کمکشون کنیم با افزایش دانش و تجربیات خودشون زمینه ای به جهت شناخت هرچه بیشتر از خودشون و دنیای اطرافشون پیدا کنند

6-     به اونها فرصت بدهیم افراد مهم و برجسته را ملاقات کنند و شرایطی رو فراهم کنیم که با اونها ملاقات کنند میدانیم که برخی اوقات فقط یک ملاقات و یک برخورد میتونه مسیر زندگی اونها رو عوض کنه.ضمنا بهشون فرصت بدهیم با شرح حال بزرگان اشنا بشوند و کتابهای اصولی و اساسی را در رشته های مختلف علم و هنر و فلسفه مطالعه کنند.

7-     ازشون بخوایم مطالبشونو بازگو کنند زیرا بهترین طریقه اموختن یاد دادن است و مخصوصا بخواهیم مطالبشونو بنویسند و مطالب نوشته شده را برای خودشون و دیگران بخوانند و در تحلیل نهایی بزاریم خودشون باشند و تفکر و تعقل و اندیشه اونها رو ازاد بگذاریم.میدونیم ما در جهت رفتار محدودیت داریم و در جهت گفتار میبایست اداب و ادب اجتماعی رو رعایت کرد اما در جهان اندیشه و افکار آزادی انسان شرط سلامت و سعادت اوست.


 





رشد اخلاقی در کودک انسانی

 

 

 اخلاق اموری است که انسان آنها را درست و خوب و "باید" میداند و آن را پایه روابطش قرار میدهد.

ما یک گفتگویی را در خصوص انسان پذیرفته ایم، یک مقدار کارهای خوب یا بد و کارهای درست یا غلط و جود دارد. که البته همین حرف های مختلفی را موجب میشود و بعد به خاطر این تشخیص خوب و بد یا درست و غلط مسئله باید ها و نباید رو کنار خودش می آورد.

وقتی به مسئله اخلاق نگاه میکنیم هیچ کس نمی تونه آن را تعریف کند، مثل خدا مثل شاید به نوعی عشق و...

مفاهیم اخلاقی یعنی جهان بینی یا یک نظام باورها و اعتقاداتی داشته باشیم که به واقعیت و رفتار نزدیک باشد

 

اصول اخلاقی

 

1- عدالت و انصاف 

یعنی من عادل باشم و منصف. ارسطو در تعریف عدالت میگوید دادن حق هر کسی به هرکس اما این یک دور باطل است به دلیل اینکه حق هر کسی چه هست و برمیگردد به تعریف عدالت باز. در واقع این اصل بیان میکند که من و شما باید عادلانه و منصفانه رفتار کنیم.

2- رهایی و آزادی: یعنی ما تا چه اندازه به مفهوم آزادی و آزادگی فکر میکنیم . آزادی به معنای انتخاب قانون درست است نه بی قانونی و آزادگی به معنای اون که خوب و بد جهان رو کم دیدن و بیشتر جهان را جهان تفاوت دیدن.(آزادگی یعنی می پذیرم 5 درصد دنیا خوب و 5 درصد دنیا بد و 90 درصد دنیا تفاوته)

3- محبت و عشق: مهربانی و محبتی که در وجود همه ی ما هست

4- درک واقعیت و کشف حقیقت: یعنی من جهان را آنگونه که هست بشناسم مبتنی بر عدالت و انصاف و رهایی و آزادی و مهربانی و حقیقت. ( واقعیت یعنی آنچه که هست و حقیقت یعنی آنچه که باید باشد. اینکه در جهان جنگ است این یه واقعیت است و اینکه باید صلح باشد یک حقیقت.

5- حرمت و حیثیت: این اصل در 100 سال اخیر پیدا شده چون انسان دارای یک بدن روانی هم شده است و اصولا انسان با آن تعریف میشود و انسان را مقدس ترین موجود جهان میداند

 

دو دیدگاه وجو دارد:

 

- افلاطون میگوید: اینکه در وجود ما این گرایش و تمایل وجود دارد. در کودک انسانی بدون اینکه حتی تشخیص دیگری و خودش را بدهد به دیگری  لبخند میزند و این تمایل مهربانی به دیگری مبتنی بر لذت است نه مبتنی بر درد. روزی که ما با دیگری ارتباطی را برقرار می کنیم و هر دو لذت میبریم این میشود محبت. گفته میشود شمعی درون ماست که اگر روشن شود میتواند درون و بیرون مرا روشن کند و اگر بیافتد می تواند همه چیز را به آتش بکشد. اینکه آدم ها به دنبال آزادی و رشد هستند چیزی نیست که باید اثبات بشه یا دیگران رو قانع کنیم . چیزی هست که وجود دارد.

- این مفاهیم اخلاقی مطلقند و ما باید به سمت اونها حرکت کنیم ، و اونها رو بصورت نسبی رعایت میکنیم. مثلا دروغ مصلحت آمیز نداریم،‌این یک بازی و فریب است پشت هر دروغی میتواند مصلحتی باشد. یک آدم اخلاقی کسیه که به عدل و انصاف حکم میکند حتی اگر به ضرر خود باشد و بسیار ی از مردم از یک سلامت نسبی برخوردارند و حاضرند که در گفتگو ها عادل باشند.

 

 

ارزش ها

 

در واقع ارزشها واقعیات مرجح اند، واقعیاتی که ما به چیزهای دیگر ترجیح شون می دهیم. لذت رو به درد ترجیح می دهیم اما متاسفانه ترجیحات چون به واقعیات نزدیک هستند می توانند ضد اخلاق باشند.

ما در جامعه ایران یک ترجیحی داریم که مرد از زن برتر است. این یک ارزش است حتما ضد اخلاق و حتما ضد انسانیت است.

در برخی جوامع  به وفور دیده می شود تا اونجایی که میگن هدف وسیله را توجیه میکند و دست به هر جنایتی می زنند.

این ارزش ها زمانی مکانی اند مثلا یک چیزی میتونه تو ایران ارزش باشه و تو ی آمریکا ضد ارزش باشه.

 

هنجار ها

 

قواعد و روابط را مشخص میکنند، گوشی را که برمیدارم باید بگویم الو ....د رکنار این ارزش ها ما قواعد و مقرارتی داریم که می تواند با اصول اخلاقی در تضاد باشد.

 

مطالعات نشون میده که روزی که ما اصول اخلاقی رو زیر پا گذاشتیم به خودمون آسیب میزنیم ،‌سیگار میکشیم ،‌پرخوری میکنیم و ... شما وقتی خشمگین می شوید فقط به خودتون آسیب میزنید.



در حالي كه شما اصول اخلاقي نداريد با توضيح و توجيهات عجيب و غريب كه برخي اوقات حالت بيمارگونه داره علاوه بر ناداني ، حالا مجبوريد تفاوتي بين زن و مرد قايل بشويد يا تفاوتي ميان انسانها قايل بشيد در انسان بودنشون .... و براي خودتون تازه از طريق تنبيه و مجازات بخواهيد جهان عادلانه ي منصفانه ي اخلاقي بار بياريد ...

 

در جوامع ارزشهايي هستند كه برخي اوقات ، اين ارزشها مخالف اصول اخلاقي هستند ، ادمها را به سمت و سوي اين مي برند كه حتي اصول اخلاقي رو زير پا بگذارند ، ازادي رو ، عدالت رو ، انصاف رو ، مهرباني رو ، حرمت رو ، شخصيت انساني رو ، كرامت انساني رو ، همه رو ناديده بگيريند و حرفشون بزنند و شعارشو بدن ...

 

براي اينكه يه جامعه اي به اخلاق مزين بشه شما مجبوريد سطح دانايي و اگاهي و عقل اين انسانها رو به كمال خودش برسونيد و انسان تنها امتيازش ، ... اين تعقل و انديشه اوست كه اون رو از بقيه موجودات متمايز ميكنه ...

 

مطالعات علمي نشون ميده كه سطح اخلاقي ادمها به هيج وجه بالاتر از سطح عقلشون یا رشد ادراکیشون نيست...لذا شما انسان با اخلاق پیدا نمیکنید که با نادانی و غلط دانی و کم دانی همراه باشه.لذا عامل اصلی و اساسی جرم و گناه در جهان نادانی و جهل و گرفتاری عقلی و منطقی است.

ادم غير عاقل اخلاقي نمي تونه باشه ....

ادمي كه عقل نداره اخلاق هم نداره ....

 مراحل رشد اخلاقی در قسمتهای قبل بصورت کامل با توجه به نظریه کلبرگ توضیح داده شد  در اینجا بصورت خلاصه مراحل را مجددا بازگو میکنیم :

يعني اگر من رشد عقليم 7 ساله است من باورهام و اصول اخلاقي هم اونجاست ...مطالعات نشون مي ده بین 4 تا 7 سالگی کودک کار خوب رو پذیرا میشه یا کار بد رو نمیکنه  بخاطر ترس و تنبیه

ادمايي كه رشد 7 ساله دارند ، بچه هايي كه تو 7 سالگي هستند چرا راست رو ميگن ، چرا مهربوني ميكنن ، چرا به ديگران فرصت مي دن ، چرا منصف هستند بيسكوييت شون رو به بردادرشون مي دن ؟ به دو دليل : ترس و تنبيه ....

 

......بين 7 تا 10 سالگي مساله رفع نيازه ...ادم متوجه ميشه اگر اصول اخلاقي رو زير پا بگذاره احتياجش براورده نميشه ...در نتيجه من به شما الان يه چيزي ندم ، شما هم نمي ديد ...یعنی همه چیز حول موضوع و محور احتیاج و نیاز میگرده لذا اگذ کودک در این سنین تصور کنه که رفتار درست و مناسب او تغییری و تاثیری در براوردن احتیاجات او نداره حتما او را کنار خواهد گذاشت.

 

بين 10 تا 12 سالگي تبديل ميشه به ابرو و خوب و بد بودن ...و شما اگر به مردم دنيا نگاه كنيد ، يه چيزي نزديك 80 درصد مردم دنیا همينجا مي ايستند ، وقتي به اين مردم ميگيد چرا بايد كار خوب كرد ؟ حرفشون بخاطر يا ترسه حالا یا از خدا در اين جهان .....يا تنبيه ... مي ريم اون دنيا جهنمه ...يا الان با مشكل روبرو مي شيم ، مريض مي شيم ... نونمون قطع ميشه .. يا ابرومون مي ره ...یعنی در این سن موضوع پسر و دختر خوبی بودن و قضاوت و نظر دیگران برای کودک انسانی اهمیت زیادی داره...همانطور که بسیاری از مردم این دنیا چون رشد اخلاقیشون در این مرحله متوقف شده اینقدر به قضاوت و نظر دیگران اهمیت میدن و مساله آبرو این همه براشون مهمه.

 

بين 12 تا 14 مساله اصلي وجود قانونه ، قانونه ، عمل مي كنيم ..

 

14 تا 18 ، قانون عادلانه ست ....يعني بايد عادلانه و منصفانه باشه اگر نباشه بر عليه ش مي ايستيم .. به همين جهت روحيه مبارزه و جنگويي تو جوونها ست ... اونايي كه رشد عقلي دارند و تحصيل كرده هستند

 

بين 18 تا 22 رعايت اصول اخلاقي ، انسانيه ... يعني من عادل و منصفم هر چي ميخاد بشه ، بشه

 

 

به همين جهت است كه شما در جوامع گذشته ، وقتي برويد چون اون مردم اون دانايي و عقل رو نداشتن ،... اصول اخلاقي نبوده ، مساله عدالت و ازادي و انصاف اصلا معنا نداشته ....

 

خيلي راحت و اسوده مردم نابرابري بين زن و مرد رو مي پذيرفتند ...

......

يعني نه به ازادي باور داشتند ، نه به عدالتي كه برابري داره ...و نه اصلا مفهوم محبت براشون معنا داشته ...

 

حتي اين محبت اگر شامل حال مادر من و دختر من و خواهر من مي شده ... اون رو به بهانه ي همسر و زنان مي گرفتند و مادر و خواهر و دختر رو جزء زنان نمي دونستند و اينجاست اون تضادي كه شما در يه جامعه اي مانند ايران مي بينيد ...

 

كه بسياري از مردان عزيزترين موجود زندگيشون مادرشونه يا خواهرشونه يا دخترشونه ، ولي وقتي به جمع زنان مي رسند ، اينا هيچ اهميتي در حد و سطح مردان ندارند ...و اين دقيقا نشون دهنده ي اين تضاديست كه وقتي انسان عقل نداره و اين عقل رو با رشد اخلاقي همراه نكرده ، نه به برابري باور داره ...، نه به ازادي باور ...نه به محبت و مهرباني باور داره... نه به حرمت و حيثت ...و نه به عدالت و انصاف ...

 

بنابراين راحت و اسوده قضاوتي كه راجع زنان مي كنه ....نشون دهنده ي اين هست كه من به اصول اخلاقي پايبندم يا نه ... چه نگاهي دارم ...وقتي اين رو در چارجوب ازدواج و قوانين ازدواج مي بره نشون ميده من ادم اخلاقي هستم يا نه ...

 

اين رو در مورد مردمان ديگر ، مذهب ديگر ، عقايد ديگر ، فرهنگ ديگري كه دارند ، سن ديگري كه دارند ،چگونه میبینم؟؟؟

 

اگر يه ادمي هستم كه حرمت انساني رو مي پذيريم ، ازادي رو مي پذيريم ، مهرباني رو مي پذيريم ، واقعيت و حقيقت رو مي خوام درك كنم كه علم ميگه تفاوتي نيست ....انصاف و عدالت رو مي خوام رعايت كنم ....معلومه كه من همه ي انسانها رو نه تنها برابر بلكه يكسان مي دونم ... و اونها را در جايگاه اساسي خودشون بعنوان انسان برابر مي دونم ...


اگه تو دنیا همه عادل و منصف بودند که دیگه عدالت اصل اخلاقی نمیشد...اگه بخوام همه حرمت منو نگه دارند تا منم به کسی بی حرمتی نکنم هنری نکردم....اصل اخلاقی یعنی

***تو دنیایی که خیلی ها به تو دروغ میگن ولی تو همچنان راست بگو

***تو دنیایی که این همه ظلم و نابرابری است تو همچنان عادل و منصف باش حتی اگه به ضرر خودت باشه

***تو حرمت کسی که به تو بی حرمتی کرده رو نگه دار

***تو دنیایی که کسی قدر تو رو ن...دونست ولی تو قدرشناس دیگران باش و اینو زبونی و یا در عمل بهشون نشون بده

این پیام نلسون ماندلا رو درباره زندانبانی که 30 سال اونو در حبس نگه داشته بود هیچوقت از یاد نمیبرم که گفت:

من این نکته را بهتر از هر چیز دیگری دانستم که درست همان گونه که ستمدیدگان باید آزاد شوند ، ظالمان نیز باید آزاد گردند . کسی که آزادی فرد دیگری را از او می گیرد خودش اسیر تنفر است و در پشت میله های تعصب و کوته اندیشی گرفتار است . من اگر آزادی فردی را از او می گیرم ، واقعا آزاد نیستم و قطعا وضعیت من مشابه وقتی است که آزادی مرا از من گرفته باشند .وقتی از زندان آزاد شدم ماموریت من این بود که هم ظالم و هم مظلوم را آزاد کنم. ...چون آزاد بودن فقط دور انداختن زنجیرها نیست بلکه زندگی کردن به شیوه ای است که آزادی دیگران را نیز محترم شمارد و ترویج بخشد


تاکید ترتیبی در اصول اخلاقی

شما فقط و فقط بخاطر یک اصل اخلاقی میتونید اصل اخلاقی دیگه رو نادیده بگیرید و الا به هیچ عنوان بخاطر ارزشها یا مصلحت یا منفعت یا قانون شما نمیتونید اصل اخلاقی رو زیر پا بگذارید...حالا بزارید به ترتیب اهمیت اصول اخلاقی یک نگاهی بکنیم ....

موضوع حرمت و حیثیت رو میشه به عنوان مهمترین اصل اخلاقی در نظر گرفت همون چیزی که در ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر هم اومده ...چون مساله اصلی خود انسان است که فرا زمانی و فرامکانی و فرامذهبی و فراتاریخی و فرا اجتماعی و حتی فراحقوقی و فرا قانونی است

و بعد از اون موضوع عدالت و انصاف است چیزی که انسان در طول تاریخ باهاش مساله داشته است....شما میبینید که یک پسر یا دختر سه ساله دروغ رو تشخیص نمیده و یا بهش اهمیت نمیده یعنی به راحتی میتونه بگه بیسکوئیت نخوردم در حالیکه خورده و میتونه به راحتی دروغ بگه ولی اگه شما دو تا بچه 2 ساله داشته باشید و به یکیشون بیسکوئیت بدین میبینید اون بچه به دست شما نگاه میکنه ببینه به دیگری هم بیسکوئیت دادین یا ندادین... که نشون میده تا اینقدر مفهوم برابری و عدالت در وجود کودک انسانی در شرایط عادی نشسته ...از اینجا به بعد سه اصل اخلاقی بعدی یعنی آزادی و رهایی ...واقعیت و حقیقت....محبت و عشق اونقدرها تاکید ترتیبی ندارند و به شرایط و موقعیت برمیگردند.

 

 


 

مفهوم قدرت و عدالت و مجازات در مراحل مختلف رشد کودک انسانی

به نظر میرسه کودک بین 5 تا 7 سالگی به دنبال عدالت و انصاف است و از ظلم بیزار...اما مفهوم عدالت رو با قدرت یکی میگیره و باور او این است که صاحبان قدرت مردمان عادل و منصفی هستند لذا اعمال قدرت که در تحلیل نهایی به مجازات و تنبیه میرسه رو با عدالت یکی میگیره و باورش این میشه در جامعه ای عدالت برقرار میشه که مجرم مجازات بشه.

 

کودک بین 5 تا 7 سالگی رفتار یک فرد رو با شخصیت و هویت او اشتباه میگیره لذا کسی که یکبار دروغ گفته دروغگوست و کسی که یکبار کار بدی کرده ادم بدی است و برای چنین آدم بدی مجازات تنها راهه  و  تصور میکنه  وجود مجازت در یک جامعه دقیقا نشون میده عدالت برقراره....لذا با توجه به این مفاهیم دو باور که در طول تاریخ کاملا غلبه داشته و توجیهی برای عدالت و قدرت و مجازات بوده یکی احترام و دیگری اطاعت بوجود میاد ...یعنی فاجعه اینجا بود که در طول تاریخ برای اینکه قدرت رو در سیستم نهادینه کنند از دو ستون احترام و اطاعت استفاده کردند.....میدونیم کودک بین 5 تا 7 ساله هست که بیش از همه حاضر است آزادیشو از دست بده تا بتونه امنیت نسبی پیدا کنه و از همینجاست که مفهوم امنیت و ایمان نقشی رو در جوامع بازی کرده و از  نظر بسیاری مهمترینی است که باید در یک جامعه وجود داشته باشه اما مطالعات نشون میده چنین نحوه تفکری از آن کسی است که رشد ادراکی و شناختی او همچنان در حد حس و هوش و تخیل است و عقل در ان نفوذی نداشته است و اصلا در 7 سالگی باقیمانده است.

 

خوشبختانه کودک انسانی از حدود 8 یا 9 سالگی به بعد با این موضوع روبرو میشه که مسئله باید های قانونی با امور اخلاقی میتونه متفاوت باشه زیرا بایدها و قوانین رو میشه با مذاکره و گفتگو تغییر داد لذا اهسته اهسته توان اینو پیدا میکنه بین قانون و فرمان و اخلاق یا قدرت و امور اخلاقی تفاوتی بگذاره لذا به خودش اجازه میده که بخواد در این قوانین تغییراتی بده لذا متوجه میشه دوای هر دردی تنبیه نیست و هر درد و مجازتی قابل توجیه نیست و از طرف دیگه با این مساله روبرو میشه که باید آسیب و درد رو قبول کنه اما حقیقت رو بگه و این تضاد بین 8 تا 9 سالگی ذهن او را به مقدار زیادی به خودش مشغول میکنه لذا از اون دادگاه وحشت آور درونی که فقط به دنبال شناختن مجرم و گناهکار بود دور بشه و نوعی انعطاف پذیری رو در خودش بوجود میاره به  این معنا که گرچه رعایت سنت و آداب و رسوم و فرهنگ رو به نوعی با اهمیت بدونه ولی اونو بصورت قطعی و نهایی تلقی نکنه و تفاوت و تنوع در انسانها رو بپذیره و ظرفیت آزادی  و آزادگی رو پیدا میکنه اما همچنان چون  نظر و قضاوت دیگران براش مهمه اون زمانیکه احتمالا در امتحانی باید با دیگران تقلب کنه یا به دوستش کمک کنه دچار دو گانگی میشه از یکطرف باید حقیقت رو بگه و راستگو باشه و تقلب نکنه و دست به فریبکاری نزنه و از جانب دیگه انتظار دوستش براش مهمه لذا بخاطر این تضادها دچار دو گانگی هایی میشه و غالب اوقات شبها دچار بی خوابی میشه و یا با وحشت از خواب میپره.

 

اما خوشبختانه بین 11 تا 13 سالگی توان اینو پیدا میکنه که به نوعی با این موضوع ها تو ذهنش کنار بیاد و اهسته مفهوم قدرت یا اطاعت رو از عدالت دور میکنه  و آمادگی اینو پیدا میکنه در حالیکه در زمینه هایی مطیع بودنش بخاطر حکم شرایط بر او بوده که این حکم و شرایط میتونه ظالمانه و غیر عادلانه باشه لذا در حالیکه  پنهان میکنه اما کوشش میکنه واقعیت و حقیقت رو بگه و در حالیکه به نوعی برای خودش و عزیزانش حقی رو قائل است همچنان اصل تساوی و برابری رو به عنوان یک موضوع اخلاقی برای خودش بسیار با اهمیت میدونه.موجودی است که گرچه واکنشی عمل میکنه اما خیلی زود پشیمون میشه و معذرت خواهی میکنه و به نوعی به دنبال دوستی و صلح است.نگاهشون در بسیاری موارد از موضوع و مسئله تنبیه و مجازات به سمت اموزش و دادن فرصت و یا احتمالا در برخی موارد کمک و یاری رسوندن به کسی است که ظاهرا گناهکار و مجرم است ولی اگر کودک در این دوران با تبعیض و ظلم و زور یا تحمیل اصول و باورهایی که انسانها را مختلف و متفاوت میدونه روبرو بشه همچنان مجازات رو تنها راه اصلاح جامعه میدونه و وجدان اخلاقی سختگیری نسبت به خودش و دیگران پیدا میکنه.

 

بچه ها همچنان بین 7 تا 13 سال موضوع اصلی و اساسی براشون مساله تبعیض است که با هر نوع ان به شدت مخالفت میکنند و اصولا کودکان در هر سنی نگاهی متفاوت نسبت به مساله عدالت دارند 

 

مثال ۱ : مطالعات نشون داد بچه ها 6 تا 7  ساله احتمالا 30  درصد اموزش و تعلیم را جایگزین تنبیه و مجازات میدونند  و بچه های 8 تا 10 ساله 44 درصد و بچه های 11 و 12 ساله 78 درصد باور دارند بجای تنبیه و مجازات باید به پرورش و تعلیم و تربیت پرداخت.در یک آزمایش از بچه هایی در گروه های سنی مختلف پرسیده شد که آیا مادری بخاطر خوب و بد بودن بچه هاش به یکی از بچه هاش در تقسیم شیرینی مقدار شیرینی بیشتری میده چون اون فرزندش پسر یا دختر خوبی هستش شما بگید که کار این مادر درست بوده یا نه؟؟؟؟ ...نتیجه چنین بود که بچه های 6 و 7 ساله 90 درصدشون باورشون چنین بود که کار مادر درست است چون پسر و دختر خوب باید شیرینی بیشتری بگیره  بچه های 7 و 8 ساله 70  درصد و بچه های 10تا12 ساله 40 درصد موافقت کردند و 60 درصد مابقیشون همه گفتند که این تبعیض کار خیلی بدیه و پدر و مادر نباید بخاطر خوب و بد بودن فرزندشون بین اونها تبعیض قائل بشن...

 

مثال ۲: در مطالعه دیگری به بچه ها گفته شد بستنی به دلیل بی دقتی از دست بچه ای افتاد و کثیف شد آیا درست است مادر برای این بچه بستنی دیگه ای بخره ؟؟؟؟48 درصد بچه های 6 تا 9  ساله معتقد بودند که نباید بخره  و 10 تا 12 ساله فقط 3 درصدشون بر این باور بودند  و بچه های 12 و 13  ساله همه معتقد بودند که مادر دوباره باید برای این بچه بستنی بخره مخصوصا اگر بچه کوچکتری است.

 

مثال ۳ : در مطالعه دیگری پرسیده شد شاگردی در کلاس کار بدی کرده ولی هیچ کس نمیدونه کار چه کسی بوده...بچه های 6 و 7 ساله گفتند همه بچه های کلاس باید مجازات بشن بچه های 8 و9  ساله گفتند همه باید مجازات کمی بشوند بچه های 10 و 12  ساله گفتند حالا که معلوم نیست کار چه کسی بوده قرار نیست همه بچه ها بخاطر اشتباه یک نفر مجازات بشن.

 

مثال ۴ : در مطالعه دیگری از بچه ها پرسیده شد بچه ای شیرینی دوستشو میدزده و میخوره ولی وقتی داره به خونه میره از روی پل میفته و دستش میشکنه..... 86 درصد 6 ساله ها گفتند اگر دزدی نمیکرد تصادف هم نمیکرد و 54  درصد 9 و 10  ساله ها و 34 درصد 11 تا 12 ساله ها باورشون این بوده که بچه بخاطر خوردن شیرینی دستش شکسته.

 

ملاحظه میکنید که با افزایش سن میل کودکان به تنبیه کاهش پیدا میکنه.در حالیکه کودک انسانی که میتونه چنین رشد اخلاقی رو داشته باشه ولی همچنان بسیاری از پدران و مادران ما به دلیل آسیبهای کودکی خودشون و اینکه رشد عقلی و اخلاقیشون از مرحله هفت سالگی  رد نشده هنوز در دنیای امروز راهکار برخورد با کودک انسانی و اصلاح اونو در تنبیه و مجازات یا کنترل و ترس میدونند.

مطالعات علمی در سطح جهانی نشون میده مادامی که فرزندان ما رشد عقلی مناسب رو داشته باشند و در محیطی نسبتا عادی و معمولی رشد کرده باشند تقریبا در همه جا مراحل رشد اخلاقی یکدست و یکنواخت خودشو نشون میده...

 

 

 به هر حال تا حدود 13  سالگی برای کودکان مفهوم عدالت با قدرت و مجازات همراه است و تصور میکنه قدرت منشا عدالت است درحالیکه واقعیات طول تاریخ به ما نشان داد قدرت بزرگترین عامل بوجود آورنده ظلم و زور است و متاسفانه همه از قدرت سوء استفاده میکنند و با قدرت بیشتر شرایطی به جهت برهم زدن امور و اصول اخلاقی را فراهم میکنند تا اونجا که غالب قدرتمندان هدف را بهانه ای قرار میدهند تا وسیله را توجیه کنند و فکر میکنند چون هدف والایی دارند میتونند دست به هر اقدامی بزنند لذا مفهوم احترام و اطاعت  تا سن 9  سالگی برای کودک مساله اصلی و اساسی است ولی بعد از اون این دو مفهوم(احترام و اطاعت از پدر و مادر یا اصولا منبع قدرت) زیر سوال میره و بجای احترام موضوع حرمت و حیثیت انسانی جاشو میگیره یعنی من پدر که 40 سال دارم و بچه 4 ساله ام هر دو دارای حرمت و حیثیت انسانی هستیم و با هم برابریم...زیرا احترام مبتنی بر بالا و پائین بودن و قدرت داشتن فردی و نادانی و ناتوان بودن دیگری و مخصوصا اساسش بر نابرابری انسانهاست ولی مفهوم حرمت دو طرفه است و اساسش بر برابری است و بجای اطاعت موضوع همکاری رو میپذیره  و در نتیجه در مجموع زمینه ای برای پیاده کردن اصول اخلاقی در خود و محیط اجتماعی فراهم میکنه.

 

اخلاق در نظر و عمل

میدونیم انسان پدیده ای سیال و متحول و متغیر است کمتر کسی است که از نظر رفتاری و احساسی و عقلی درباره امور و مطالب اخلاقی به یک گونه بیندیشد.لذا برخی از مردم که انتظار دارند افراد به گونه ای که می اندیشند یا حس و احساس میکنند و یا میگویند به همان صورت هم عمل هم کنند که اصلا با واقعیات نمیخونه و غالب اوقات این تصور را بوجود می اورد که ما با موجودات فریبکار و دروغگویی روبرو هستیم... در حالیکه موضوع های اخلاقی در چارچوب نظام و سیستم دانش و بینش فرد میتواند تا حدودی از ثبات و قراری برخوردار باشد اما در موارد مختلف فرد حس و احساس متفاوتی داشته باشد و مخصوصا ان زمانی که به عمل و رفتار میرسد به گونه ای کمی متفاوت عمل کند.

با وجود انکه به نظر میرسد در بیشتر موارد  در برخی فرهنگها که باب دروغ و فریب و تظاهر و رفتار نامناسب اینجا و اونجا دیده میشود افراد احتمالا آنچه را که میگویند عمل نمیکنند و همیشه سطح گفتار و نظر اونها درباره امور اخلاقی به مراتب بالاتر از اعمال و رفتار اونهاست ....اما در جوامعی که مردم نسبتا میتونند خودشون باشند و خودشونو همانطور که هستند ابراز کنند کمتر به فریب و دروغ دست میزنند و بوِیژه نوجوانان و جوانان درست برعکس عمل میکنند یعنی در حالیکه احتمالا اصول اخلاقی رو مختلف و متفاوت ابراز میکنند در عمل موجودات اخلاقی تری هستند.....مطالعات علمی نشون میده 80 درصد نوجوانان و جوانان در امریکا در حالیکه رابطه جنسی خودشون با فرد دیگری رو بد میدونند  ولی باور اونها در نظام اعتقاداتشون این است که اگر کسی با دیگری رابطه جنسی داشته باشد عیب و ایرادی نخواهد داشت و این در حالی است که نیمی از همین 80 درصد خودشون رابطه جنسی نداشتند ....به بیان دیگه انچه را که در عمل انجام میدهند با اصول اخلاقی سازگار تر است تا آنچه را که در نظر و گفتار دارند بنا براین این تصور و توهم که همیشه افراد چیزی که میگویند اما بدتر از ان عمل میکنند به هیچ وجه با واقعیات در همه فرهنگها سازگاری نداره....به همین جهت است که منو شما باید بپذیریم که گرچه نقش حس و احساس و رفتار در امور اخلاقی بسیار مهم است اما مساله بسیار مهم و اساسی درباره موضوع های اخلاقی استدلال و تفکر و اندیشه و اصولا سطح دانش و جهان بینی ماست....یعنی مطالعات نشان میدهد که موضوع های اخلاقی در سه مرحله احساس و رفتار و اندیشه حرکت میکنند اما عامل اصلی و اساسی و تعیین کننده قطعی و نهایی و مخصوصا آنچه که جهت و هدف وآینده را مشخص میکنه نظام عقلی و استدلالی ماست.به همین جهت است که موضوع توضیح و توجیه امور اخلاقی بیش از احساس و حالات انسانی و یا رفتار در این موضوع  اهمیت ویژه ای دارد.البته میدنیم در برخی فرهنگها بسیاری از مردم در حالیکه حد و سطح کمتر و پائینتر از انچه را که میگویند عمل میکنند اما آرزو و خواسته اونها این است که خودشون در آینده بتونند اصول اخلاقی رو بیشتر رعایت کنند.  


 

ارتباط قانون و اخلاق در مراحل رشد کودک انسانی

 

کودک در مسیر رشد خودش ، عقیده و نظرش در ارتباط با قانون و اخلاق متفاوت است.بچه ها بین 4 تا 7 سالگی به قانون بسیار پایبندند و به جنبه اخلاقی موضوع ابدا توجهی ندارند و اخلاق برای اونها معنایی نداره لذا قاعده و قانون باید رعایت بشه حتی زمانیکه شما میخواین یک قانون رو در بازی عوض کنید که حتی به نفع خود بچه هاست با این تغییر مخالفت میکنند زیرا از نظر اونها قانون مساوی اخلاق است و مساوی حقیقت و واقعیت و بهترینها .انها تغییر قانون را خارج از کنترل یا توانایی انسان میدونند

بچه ها بین 7 تا 10 سال به جهت تغییر برخی از قوانین آماده اند و برخی دیگر را ثابت و غیر قابل تغییر میبینند در حالیکه بچه ها بین 10 تا 12 سال به نیت انگیزه و هدف توجه دارند و قانون رو پدیده ای وضع شده و یا کشف شده و قابل تغییر میبینند و حاضرند با توجه به تغییر شرایط و روابط اون رو دگرگون کنند. به همین جهت است که اگر شما از یک کودک 7 تا 10 ساله بپرسید آیا مجازات کودکی که 10 تا بشقاب رو بدون تقصیر شکسته بیشتر است یا کودکی که دو تا بشقاب رو به عمد شکسته؟؟؟؟خواهد گفت کودکی که 10 تا بشقاب شکسته مجازات بیشتری لازم داره ولی بچه های 10 تا 12 ساله میگویند بچه ای که بشقابها رو به عمد شکسته زیرا در این گروه سنی فرزندان ما به نیت و انگیزه بیشتر توجه میکنند.

 با بالارفتن سن و سطح آگاهی و رشد عقلی ، نظر کودکان درباره قانون و مساله مجازات تغییر پیدا میکنه تا اونجا که بچه های 7 تا 10 ساله قانون را قطعی و مجازات رو حتمی میدونند و در نتیجه وقتی کار بدی میکنند احتمالا به دور و بر خودشون نگاه میکنند که آیا کسی متوجه شده  یا هم اکنون چه مجازاتی انتظار اونها رو میکشه و یا نه و یا اگر اتفاق بدی بیفته اون رو به کار قبلی خودشون مرتبط میکنند  و یا اصولا آمادگی دارند از نظر ذهنی و فلسفی بپذیرند که اتفاقات بد امروز نتیجه اشتباه گناه و یا خلافهای دیروز است و به همین جهت امادگی برخی قضاوتها و نظرها را درباره موضوع های فلسفی و قبل و بعد انسانی پیدا میکنند.

در حالیکه بچه های 10تا12 سال پیروی از قانون را حتمی میدانند ولی وقتی به 13 سال میرسند گرچه پیروی از قانون رو همچنان ضروری میدانند اما به این نتیجه رسیدند که قانون بر اساس توافق اجتماعی و یا وفاق عمومی بدست اومده و حتی تغییر اون میتونه لازم و ضروری باشه .حتی برخی بچه ها عقیده دارند که قانون وضع شده بد و غلط است اما به دلائل ذهنی همچنان با ناراحتی از ان پیروی میکنند و برای شکستن اون اقدامی نمیکنند ولی نوجوانان 16 تا 18 ساله آمادگی اینو پیدا میکنند که از انجام قانون سر باز بزنند و مخالفت خودشونو اعلام کنند ...به هر حال بعد از 18 سالگی نوجوان به دلیل رشد عقلی کاملی که داره امادگی اینو پیدا میکنه که نه تنها از اطاعت از قانون سر باز بزنه  بلکه خودشو به خطر بیندازه و در امور اجتماعی و سیاسی خودشو  درگیر کنه  و از این سن به بعد قانون رو در صورتی میپذیره که با اصول و امور اخلاقی در تضاد نباشه.لذا برای او روح قانون و هدف و انگیزه قانونگذار اهمیت پیدا میکنه نه الفاظ و کاملا قانون .


 

اهمیت و احساسات و عواطف و هیجانات در رشد اخلاقی

 

میدانیم رشد اخلاقی بیش از هر عامل دیگری تحت تاثیر رشد ادراکی یا عقل است و گرچه محیط اجتماعی و خانوادگی در این زمینه تاثیری دارند.عامل اول تعیین کننده تاثیر داشتن بر رشد اخلاقی چگونگی استدلال  ذهنی درباره روابط بشری است . اما عامل دوم نقش احساسات  و عواطف و هیجانات در این زمینه است به این معنا که چه احساسات خوب مانند شادی و امنیت و امیدواری و چه احساسات بد مانند غم و خشم و نگرانی در رشد اخلاقی انسان موثر هستند و چون این امور تحت تاثیر ترشح غدد و هورمونها در این ایام قرار میگیره در بسیاری موارد حالت گذرایی در جهت بر هم ریختن زمینه های اخلاقی در نوجوانان دیده میشود یعنی نوجوانی که برای مدتی پایبند امور و اصول اخلاقی بوده است در کوتاه مدت اونو کنار میگذاره .بنابراین منو شما به عنوان پدر و مادر باید اماده باشیم که این موارد تخلفات را نادیده بگیریم و اون زمانی که فرزند ما از مرحله و دوره ای گذشته امیدوار باشیم تکامل و رشد خودشو ادامه بده .به هر حال انچه که در این زمینه اهمیت داره استدلال و نظری است که منو شما درباره اصول اخلاقی داریم و سپس رفتاری که از ما سر میزنه است....

با وجود انکه فرزندان ما پدر و مادر را به عنوان الگو و مدل زندگی خود میدانند و تحت تاثیر رفتار و گفتار ما هستند اما خوشبختانه به دلیل آزادی که در تفکر و تعقل و به دنبال ان اصول اخلاقی دارند بیشتر فرزندان از والدین خود بهترند.بنابراین تصور اینکه اگر پدر و مادر رفتار بد و غلطی داشتند فرزند انها از راه حق و حقیقت دور میفته در زمینه امور اخلاقی به دلیل آزادی و استقلال انسان اونقدرها با واقعیات نمیخونه.

  دیده شده که در برخی خانواده ها با وجودیکه پدر و مادر هر دو درگیر گرفتاریهای مادی زندگی روزمره بودند و به جنبه هیا اخلاقی فقط از دیدگاه تند و تیز منافع  و مصالح شخصیشون نگاه میکردند ولی فرزندانی از اون خانواده ها بیرون امدند که با تمام وجودشون به امور و اصول اخلاقی در سطح عمومی و جهانی باور دارند و برای اون از هیچ اقدامی فروگذاری نمیکنند ولی به هر حال رفتار پدر و مادر در دوران کودکی و اوائل نوجوانی زمینه ای به جهت گرایشهای اخلاقی فرزندانشون فراهم میکنه.

میدونیم عامل اصلی و اساسی  در رشد اخلاقی ایجاد محیط امن و امان همراه با اگاهی و مهربانی است.  لذا وقتی کودکی با ترس بزرگ بشه و یا فرزندی که با تنبیه  فیزیکی یا روانی روبرو میشه و یا روزی که پدر و مادر توجه و محبت رو از فرزندشون میگیرند و یا وقتی اون فرزند کار بدی میکنه او را با محرومیتهای شدید و سخت همراه میکنند  فرزندشون در درک واقعیت و کشف حقیقت دچار اشکال شده  و با غم یا خشم و کینه همراه و دچاز نگرانی و اضطراب و افسردگی میشه و ممکنه حتی به گوشه نشینی یا انزوا پناه ببره و یا گرفتار انواع بیماریهای روانی  یا انحرافات دیگری بشه..... لذا پدر و مادر در تمام موارد تنها راهی که دارند اینست که از طریق تشویق و تائید و به نوعی اموزش و راهنمایی به فرزندانشون مخصوصا وقتی از 12 سالگی میگذرد با استدلال  عقلی و منطقی واقعیات اجتماعی و امور اخلاقی رو به فرزندشون بیاموزند.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}