لیوان را چه کسی شکسته؟

شیشه

می‏خواستم لیوان را روی کابینت آشپزخانه بگذارم که لیوان از دستم افتاد و شکست. از آشپزخانه بیرون آمدم و رفتم توی اتاق. کمی بعد، مادرم مرا صدا زد و گفت: «کی این لیوان را شکسته است؟» من جواب ندادم. مادرم دوباره پرسید: «تو می‏دانی این لیوان را چه کسی شکسته؟» گفتم: «اگر بگویم کی آن را شکسته، شما او را دعوا می‏کنید؟» مادرم گفت: «نه هر چیز شکستنی ممکن است یک روز بشکند، اما دو چیز خیلی مهم را باید به او بگویم.» گفتم: «چه چیز را؟» مادرم گفت: «من هنوز نمی‏دانم چه کسی این لیوان را شکسته است!» گفتم: «من شکستم. از دستم افتاد و شکست.»  مادرم فقط به من نگاه کرد. گفتم: «حالا آن دو چیز مهم را بگویید.» مادرم گفت: «اول این که تو باید می‏آمدی و به من می‏گفتی که لیوان از دستت افتاده و شکسته است. این یعنی راستگویی و خدا همیشه راستگوها را دوست دارد و اما دومین چیزی که تو باید بدانی این است که اگر من متوجه خرده شیشه‏های روی زمین نمی‏شدم، ممکن بود شیشه به پای تو، من یا پدرت برود و باعث ناراحتی و دردسر بشود. گفتم: «حالا خدا مرا دوست ندارد؟» مادرم مرا بوسید و گفت: «خدا تو را خیلی دوست دارد. چون خودت راستش را گفتی! حالا توی آشپزخانه نیا تا من همه جا را خوب جارو کنم