یک دست صدا ندارد

غذای دسته جمعی
حضرت محمد (ص) و یارانش از راهی می گذشتند هوا گرم بود.

 گرسنگی و تشنگی توان را از آن ها گرفته بود. سرانجام ظهر که شد

برای استراحت و خوردن غذا زیر سایه ی درختی توقف کردند. می خواستند

گوسفندی را سر ببرند و برای خوردن آماده کنند یکی از همراهان گفت:

 بریدن سر گوسفند با من. دیگری گفت: کَندن پوست گوسفند هم با من.

سومی گفت: کباب کردن گوشت آن با من. پیامبر اکرم (ص) هم گفت:

 جمع کردن هیزم برای روشن کردن آتش با من .در این هنگام یاران پیامبر

گفتند: ای پیامبر خدا شما خیلی خسته اید و نباید خودتان را به زحمت بیندازید.

بهتر است شما آماده کردن غذا در سایه ی درختان استراحت کنید

و این کار را به عهده ما بگذارید. پیامبر (ص) فرمود: شما هم خسته اید

 درست نیست که همه کار کنند و من بیکار بمانم. شما به کارهای خود برسید

 و من هم با جمع کردن هیزم از صحرا ، وظیفه یخودم را انجام می دهم .

 این جوری خدا هم راضی خواهد شد . یاران پیامبر می دانستند

که اصرارشان بی فایده است . پیامبر همیشه می فرمود:از نظر خدا

 هیچ فرقی بین بندگان وجود ندارد؛ بنابراین هیچ بنده ای نباید خودش

 را از دیگران بهتر بداند. سپس به طرف بیایان رفت و مدتی بعد با مقدار

زیادی هیزم نزد دوستانش برگشت.