!!!
|
|
|
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز |
امشب چه دلتنگم ، چه غم آلود ، چه افسرده
اینک بیشترین سنگینی را در خود احساس می کنم
در اتاق تاریک و غم گرفته ام نشسته ام
نمی دانم با این همه تنهایی چه کنم
با این همه غصه و غم و یک اتاق خالی
یک دنیا بغض یک کوه غم نمی دانم به آینده بیاندیشم
یا به گذشته هایم فکر کنم دیگر توان فکر کردن را هم از دست داده ام
نمی دانم به کجا پناه برم
منم ویک اتاق تاریک و دنیایی از رازهای سر بسته
کاش غرورم اجازه گریستن را میداد تا با اشکهایم جویباری روان سازم
و اتاق مرده ام را با اشکهایم جان دوباره ببخشم
ولی هنوز در حسرت این هم مانده ام
چه سخت است چه دشوار
خاک سرد و آب سرد من میروم و خاطراتم رو با خود می برم
می دانم بعد از من خاطراتم برایت بی ارزش خواهد بود
فراموش کردن را به خوبی میدانی
ما انسانها از ارزش همدیگر غافلیم
تنها پس از مرگ هست که به یاد می آوریم
کسی نیز در کنار ما بود اما این به یاد بودن بسیار دیر است
و در کنار دیر بسیار زودگذر هم است
یاد را فقط برای چند روز به خاطر داریم
دوباره روز از نوع وزندگی جدید را از نوع آغاز میکنیم
بله خاک سرد است و روزگار گذرا
روزگار بازیگریست بسیار ماهر
بیادآور فراموش شدگان را
نگذار مرگ فاصله ای باشد
بین تو و آرزوهایت